
|
سه شنبه 4 آذر 1393برچسب:, :: 2:15 :: نويسنده : ملیکا
اشک هایم چه بچه شده اند ..
هِی با یاد تو ، از گوشه ی چشمانم سُر می خورند ... نظرات شما عزیزان: سعید
![]() ساعت17:10---4 آذر 1393
برای من لحظه تلخیست
آنگاه که تو هنوز به این باور نرسیده ای که یک نفر در این دنیا دیوانه وار دوستت دارد این منم که دیوانه وار در حسرت روزهای شیرین در کنار تو بودن نشسته ام، و تو هنوز لا به لای کتابها به دنبال معنای عشق میگردی. بیا تا برایت معنا کنم عشق را . . . عشق یعنی تو. عشق یعنی تو که در قلبم غوغا کرده ای. عشق یعنی انتـــــــظـــــــــــــــــــ ــــــــــــــــار، انتظاری که برای رسیدن به تو میکشم ، تا رویاهایم تبدیل به حقیقتی شوند که مدتهاست در پی آن هستم. شاید باور این حقیقت برایت سخت باشد که مدتها به عشق تو منتظر بمانم ، نگاه به چشمان غریبه ای دیگر نکنم ، دستان غریبه دیگری را نفشارم و تنها به عشق لحظه رسیدن به تو زندگی کنم. نه ! فکر نکنم که باور کنی ، آنچه که از نگاه این زمانه ی بی وفا پیداست تنها به این می اندیشی که مرا از دست بدهی. نه عزیزم ، من تنها برای تو هستم ، به عشق تو می مانم و به امیدت زنده ام. شاید باور این عشق برایت سخت باشد، اما باور کن که من عاشقترینم. ![]()
![]() |